معنی مقابل ایجاب

حل جدول

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

ایجاب

ایجاب. (ع مص) فرض کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). || لازم گردانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال اوجب لک البیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). لازم کردن. (غیاث اللغات). || طپانیدن دل کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: اوجب اﷲ قلبه. (منتهی الارب). || کاری کردن که بسبب آن بهشت یا دوزخ واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). || یک بار خوردن در شباروزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || واقع ساختن نسبت. (تعریفات). || ثابت و مقرر نمودن. (غیاث اللغات). || ضد سلب.مقابل سلب. تقابل. قبول کردن. پذیرفتن:
صوفی و عشق در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز.
سنائی.
خالق از وی بدو جهان خوشنود
دعوت خلق را در او ایجاب.
سوزنی.
ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا
به تست قلب من ابریزو سلب من ایجاب.
خاقانی.
ملتمسات ومطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 35). سلطان ملتمس او بایجاب مقرون داشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). متوقعات ایشان از حضرت بایجاب مقرون گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- حروف ایجاب، حروفی هستند که در جواب آیند. چون: نعم. بلی. هان. آری و...
|| در علم حقوق اعلام تعهد و یا اعلام تملیک (در عقد تملیکی) را ایجاب گویند و اعلام پذیرفتن را قبول. این تعریف فقط در عقود معاملاتی است مثلا درنکاح ایجاب نه صرفاً اعلام تعهد است نه صرفاً اعلام تملیک. اظهار تعهد را ایجاب و پذیرفتن آنرا قبول نامند. مجموع دو رضای متوافق علت وجودی عقد است. جزء اخیر این علت را «قبول » و جزء دیگرش را «ایجاب » میگویند. (از فرهنگ حقوقی لنگرودی). الفاظ و اشاراتی که بوسیله ٔ آن انشاء معامله میشود، گویند. چنانکه در قانون مدنی این دو کلمه معنی استعمال شده است و بموجب آن پس از توافق بایع و مشتری در بیع و قیمت آن عقد بایجاب و قبول واقع میشود. رجوع به حقوق مدنی منصورالسلطنه ٔ عدل ص 116 و قانون مدنی شود. || مستمری.وظیفت: سپاهیان راایجاب و انعام زیادت کنم و پیران را حرمت دارم. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76). منذر... ملک عرب به وی ارزانی داشت و زیادت انعام و ایجاب فرمود و بازگردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 78).
تا من از خدمت تو گشتم دور
کم شد از محتسب مرا ایجاب.
مسعودسعد.
خجسته بادت تشریف و خلعت سلطان
فزونت بادا هر روز خلعت و ایجاب.
مسعودسعد.


حروف ایجاب

حروف ایجاب. [ح ُ ف ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به حرف ایجاب شود.


حرف ایجاب

حرف ایجاب. [ح َ ف ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) در دستور زبان عرب کلماتی مانند «بَلی ̍، نَعَم ْ،...» را گویند. رجوع به حرف به اصطلاح نحویان و کشاف اصطلاحات الفنون شود.


مقابل

مقابل. [م ُ ب َ](ع ص) رجل مقابل مُدابَر؛ مردی نیک گوهر.(مهذب الاسماء). رجل مقابل، مرد گرامی از جانب مادر و پدر.(منتهی الارب)(از آنندراج)(ناظم الاطباء).کریم النسب از جانب پدر و مادر و در اساس گوید: رجل مقابل مدابر؛ مرد کریم الطرفین.(از اقرب الموارد).

مقابل. [م ُ ب ِ](ع ص) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل.(آنندراج). روباروی و مواجه.(ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی. محاذی. حَذو. حِذاء. مواجه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد.(چهارمقاله ص 26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند.(چهارمقاله ص 27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل.
جامی.
هنوزم قبله ٔ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل، باد موافق:
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن، روباروی شدن. مواجه شدن.(ناظم الاطباء).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن.(ناظم الاطباء).
- مقابل کردن، روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
|| برابر. ازاء.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن، دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن: وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند.(تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457).
|| مساوی.(ناظم الاطباء). معادل. همسنگ. هم ارزش. همانند:
مانده را دیدنش، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب.
نظامی(هفت پیکر چ وحید ص 60).
هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل.
جامی.
- مقابل شدن، برابر و مساوی شدن.(ناظم الاطباء). همسطح شدن: و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95). || ضد. مخالف. || دو برابر.(ناظم الاطباء).
- مقابل شدن، دو برابر شدن.(ناظم الاطباء).
|| حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده.(آنندراج). || در اصطلاح احکام، هفتمین خانه یا هفتمین برج.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||(اصطلاح منطق) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم.(اساس الاقتباس صص 123- 124). و رجوع به همین مأخذ شود.

فرهنگ معین

ایجاب

واجب کردن، لازم گردانیدن، پذیرفتن، طرف عقد واقع شدن. [خوانش: [ع.] (مص م.)]

عربی به فارسی

ایجاب

مثبت , تصدیق امیز , اظهار مثبت , عبارت مثبت


مقابل

در مقابل , برضد , در برابر

فرهنگ عمید

ایجاب

اقتضا کردن،
(حقوق) لازم کردن بیع،
پذیرفتن،
[مقابلِ سلب] (منطق) حکم به ثبوت محمول برای موضوع،

فارسی به عربی

ایجاب

ضروره، متطلب


ایجاب کردن

استوجب

فرهنگ فارسی هوشیار

ایجاب

فرض کردن، لازم گردانیدن

فارسی به ترکی

معادل ابجد

مقابل ایجاب

190

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری